این روزهای پارسا
بازم این پسر کوچولوی شیطون من رو تنهام گذاشت و رفت خونه مامانیاش...(به همراه عمه منصوره،دایی حمید و زن دایی که اینجا بودن و بعد از ظهر رفتن.) خب پروژه ی تخت خودش که همچنان به قوت خودش باقی هست و هر چی که میگذره سخت تر و سخت تر میشه...مثلا همین دو سه شب اخیر که با حقه و کلک میکنمت تو تخت خودت اما تو بلند میشی و دستات رو به سمت من دراز میکنی و میگی ب(یعنی:بغل)و گریه و گریه گریه... آخرش هم بابایی دلش به رحم میاد میاردت بیرون و رو زمین کنار خودش میخوابوندت... و این شده کار هر شب ما... وای که چه قدر این کار سخته و چه قدر تو بچه ی فسقلی اذیتمون میکنی تا یاد بگیری تو تخت خودت بخوابی... اون یکی پروژه که ج ی ش بود هم البته...
نویسنده :
بابا و مامان
0:39